• وبلاگ : آن دنيا
  • يادداشت : اعياد مبارك ..
  • نظرات : -1 خصوصي ، 14 عمومي
  • ساعت دماسنج

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    طي سه سالي كه در جبهه بود، يك دست لباس بيشتر نگرفت. مرتب آن را مي شست، وصله مي كرد و مي پوشيد. به قول دوستانش: «علي را از دور ما به لباس رنگ و رو رفته اش مي شناختيم.» در سرماي سخت مريوان، براي اينكه بر نفس اماره خويش فائق آيد، نه پوتين مي پوشيد نه پالتو، گاهي جوراب هم نمي پوشيد. آخرين روزهايي كه به خانه آمد، سر زانوي شلوار مندرسي كه به پا داشت، پاره شده بود. شلوار را پس از خشك شدن به مادرش داد و گفت كه سر زانوي آن را وصله كند. مادرش گفت كه برود و يك شلوار نو بخرد يا از پادگان بگيرد. علي گفت: «مادرجان تو اين را وصله كن، ان شاءالله من چند تا شلوار مي خرم...»
    وقتي وصله شلوار تمام شد علي آن را در دست گرفت و به مادر نشان داد و گفت: «اين شلوار چه عيبي دارد؟» آن را اتو كرد و پوشيد و گفت: «يك شلوار هم از بيت المال كم شود، خودش يك شلوار است.»

    خاطره اي از شهيد عليرضا ناهيدي