سفارش تبلیغ
صبا ویژن


آن دنیا

این لحظه و تمام لحظات زندگی خود را به خواست الله در کتاب اعمالمان خواهیم دید

بسم رب المهدی

طی سه سالی که در جبهه بود، یک دست لباس بیشتر نگرفت.
مرتب آن را می شست، وصله می کرد و می پوشید. به قول دوستانش:
«علی را از دور ما به لباس رنگ و رو رفته اش می شناختیم.»
در سرمای سخت مریوان، برای اینکه بر نفس اماره خویش فائق آید،
نه پوتین می پوشید نه پالتو، گاهی جوراب هم نمی پوشید.
آخرین روزهایی که به خانه آمد، سر زانوی شلوار مندرسی که به پا داشت، پاره شده بود.
شلوار را پس از خشک شدن به مادرش داد و گفت که سر زانوی آن را وصله کند.
مادرش گفت که برود و یک شلوار نو بخرد یا از پادگان بگیرد.
علی گفت: «مادرجان تو این را وصله کن، ان شاءالله من چند تا شلوار می خرم...»
وقتی وصله شلوار تمام شد علی آن را در دست گرفت و به مادر نشان داد
و گفت: «این شلوار چه عیبی دارد؟» آن را اتو کرد و پوشید و
گفت: «یک شلوار هم از بیت المال کم شود، خودش یک شلوار است.»

خاطره ای از شهید علیرضا ناهیدی

التماس دعا.........


نوشته شده در یکشنبه 89/4/27ساعت 9:17 صبح توسط باران نظرات () |

Design By : Night Melody